کتاب دنیا جای بهتری می شد اگر …

کتاب دنیا جای بهتری می شد اگر …

99,000 تومان

تعداد صفحات

47

شابک

978-622-378-107-0

آه! چه شد آن همه عشق و صفا؟ طوفان سهمگینی شکل گرفت. رعد و برق ها زده شدند و زمین لرزید و اختلافات ما باعث جدایی مان شدند. اولین کوچ ها شکل گرفتند و کاوش ها برای کشورهای گوناگون شروع شدند. آن قدر از هم جدا شدیم که دیگر زبان هم را فراموش کردیم. هم نوعی را فراموش کردیم و اگر انسانی به جز خودمان می دیدیم او را به چشم شکار یا شکارچی فرض می کردیم و با او به پیکار می پرداختیم.
هر خانواده در نقطه ای از زمین مستقر شدیم و شروع به کندن زمین و نابودی درختان و جانوران کردیم. می خواستیم برتر باشیم و داشتن این حس یعنی از بین رفتن تمام صفات خوب آدمیت. برج ها را ساختیم و تمدن ها را تشکیل دادیم.
هر تمدن شب و روز تلاش می کرد و کار می کرد که از بقیه تمدن ها برتر و بالاتر باشد. دیگر روزهای خوب گذشته افسانه شده بود و دیگر هم نوعی وجود نداشت. طمع و حسد و زیاده خواهی باعث شده بود که اگر حتی یک انسان در این دنیا باشد خودش، خودش را نابود سازد و از داشتن فلز سیر نشود. سپس به ساختن سلاح پرداختند و برای خودشان ارتش ها ساختند و پرچم ها و مرزبندی- ها. هر تمدن عقاید و رفتارهای خویش را داشتند و آن را برتر می دانستند و تا جایی پیش رفتند که حتی منابع اقوام و تمدن های دیگر را حق خود می دانستند. زیاده خواهی ها و حسادت ها شعله ور گشتند و انسان ها آماده حمله به یکدیگر گشتند و اولین جنگ ها شکل گرفتند. تاکنون هیچ گونه ای علیه گونه خودش لشکرکشی نکرده بود!
ماهایی که روزی صد نفر در یک غار دست های هم را می گرفتیم اکنون بر ضد هم شده ایم. جنگ ها شکل گرفتند و آن قدر خون ریخته شد و جوان و پیر و کودک کشته شد که حتی زمین هم به صدا در آمد و زمین لرزه ای شکل گرفت و خشکی را به هفت تکه تقسیم کرد. قاره ها شکل گرفتند و در هر قاره چندین تمدن همدیگر را فقط برای اینکه برتری شان را ثابت کنند پاره پاره می کردند و می دریدند. در هر قاره یک یا دو تمدن قوی تر ماندند و بقیه را به سیطره خویش در آوردند و هم نوعان خود را به اسارت و بردگی گرفتند و حتی حیوانات را درون قفس انداختند؛ اما باز هم فایده ای نداشت.
پادشاهان و امپراطوران سیری ناپذیر بودند. سپس قایق ها و کشتی ها را ساختند و به هم یورش بردند و آتش را در قاره های دیگر گسترانیدند. در بعضی مواقع از اجساد و خون ها مریضی ها و بیماری هایی شکل می گرفت که جان انسان ها را می گرفت و نابودشان می ساخت. در هر قاره و تمدن انسان های دانایی که هنوز آز و طمع و حسد وجودشان را نگرفته بود کتاب ها و کتیبه ها را پدید آوردند و موسیقی ها را احیا کردند و پزشکی را رواج دادند. قدرت های بزرگ تر که زورشان به هم نمی رسید با هم متحد شدند و به تمدن های ضعیف تر ظلم و ستیز کردند و به ناحق آن ها را به اسارت در آوردند. آری از آن غار که دست های هم را گرفته بودیم رسیده بودیم به قاره هایی که با این که جدا از هم شده بودیم باز هم خانه های هم را به آتش می کشیدیم و همدیگر را به قتل می رساندیم. زمانی که عشق از وجود ما پر می کشید ما دیگر آدم نبودیم بلکه حاسدان طماع بی رحم دو پا بودیم.
ما، نوع را به نژاد تبدیل کرده بودیم و سر همدیگر نام رنگین پوستی نهادیم. سیاه پوست، سفید پوست، زرد پوست، سرخ پوست و بعد هر نژاد و رنگ هم بین خودشان طایفه بندی کردند و بعدها اسم اصالت و بی اصالت را آوردند. مگر همه ما درون آن غار نبودیم؟!
پس دیگر این کلمات چه بود که به کار می بردیم؟ بله حسادت و طمع کار خودش را کرده بود و ادامه هم داشت. در میان آن همه جنگ و کینه توزی و طماع بودن ها افرادی پاک و خالص از جانب آفریدگار و از سرزمین خوبی ها و به نمایندگی از طرف تمام کائنات و حیوانات و طبیعت و انسان ها در میان ما پدیدار شدند.این انسان های پاک پیامبران بودند.
آن ها خیلی با ما صحبت کردند و به ما یادآور گشتند که نژاد پرستی نکنیم، مال اندوزی نکنیم، دروغ نگوییم، بنده اهریمن نشویم و به طبیعت و حیوانات ظلم نکنیم و به خاطر فلز و زمین هم را ندریم که ما موقتی در این جهان هستیم و روزی طعم مرگ را خواهیم چشید پس درست رفتار کنیم؛ اما کار از کار گذشته بود و عده ای این افراد پاک را به بدترین حالت ممکن به شهادت رساندند و گفتند که ما خودمان صاحبان عقیده و دینیم و به اسم پیامبران و دین ها چه خون هایی که نریختند و چه کتاب هایی که نسوزاندند.
پنج پیامبر بزرگ که همیشه مهربانی و علم و کتاب و رفتار درست با طبیعت و حیوانات را تبلیغ می کردند، شکنجه و اذیت و آزار شدند و به نام آن ها بعضی افراد در طول تاریخ مردمان را آتش زدند و گردن زدند و درختان را قطع کردند و حیوانات را اذیت و آزار کردند و راه و روش فلز دوستان و طماعان را ادامه دادند.
عده ای مقدس و اهل علم دیگر به نام معلمان و پزشکان و مهندسان راز و رمز هستی را برای آسایش بشریت با زحمت فراوان روی کاغذ و کتیبه آوردند اما این بار هم انسان ها از علم سوء استفاده کردند و از علم برای برتری خویش استفاده کردند نه کمک به خلق و طبیعت. علمی که قرار بود ناجی بشریت و طبیعت باشد حالا باعث تخریب هر چه بیش تر طبیعت و هوای زمین و دورتر شدن فاصله قلب ها شده بود.
علم مهندسی که برای ساخت پل ها و خانه ها و جاده ها و کمک به بشریت بود اکنون منجنیق و کشتی جنگی می ساخت و ارتش ها با به کارگیری آن همدیگر را به استعمار می گرفتند و زباله هایی از قعر زمین را وارد طبیعت می کردند.
علم پزشکی که برای تولید دارو و پادزهر و کمک به بشریت بود اکنون زهر و سلاح هایی میکروبی تولید می کرد و در این بین صدای مشترک همه اقوام فقط موسیقی بود. موسیقی دان ها تلاش بسیاری برای رابطه ای بین قاره ها کردند؛ اما زورشان به فلز و برادر جدیدش علم نرسید.
عده ای مدافع حقوق طبیعت و حیوانات شدند؛ اما آن ها هم زورشان به فلز نرسید. عده ای نویسنده و شاعر شدند؛ اما آن ها هم زورشان به حسد و طمع نرسید و نتوانستند عشق گذشته را در بین مردمان پراکنده کنند چون علاقه مردمان به فلز و به برتری و به نژاد پرستی بسیار بسیار بالاتر از عشق به همدیگر بود. از آن طرف حسد و طمع هم بیکار ننشسته بودند و برای خودشان برادران جدیدی به اسم دروغ و غیبت و دزدی پیدا کرده بودند. به مرور علم پیشرفت بیشتری کرد و خصلت های بد هم خودشان را تقویت کردند. هنوز اندکی صفا و صمیمیت بین خانواده ها مانده بود.
علم برای ما سلاح های قدرتمندی ساخته بود؛ حالا ما می توانستیم حیوانات را راحت تر نابود کنیم. درختان بیشتری قطع کنیم و روی خاک را سیمان و فلز بریزیم و برای خودمان ساختمان های مستحکم بنا کنیم و به عبارتی بیش تر به طبیعت آسیب بزنیم. دیگر هوا آن شادابی و تمیزی را نداشت و رودخانه ها و دریاها آلوده شده بودند؛ اما بشر تازه شروع کرده بود و این ابتدای ماجرا بود. عشق ها آنقدر کمیاب شده بودند که اگر دو نفر واقعا عاشق هم بودند در موردشان کتاب نوشته می شد. به پشتوانه فلزها کاغذهایی چاپ کردند و این کاغذهای تولیدی را پول نامیدند و هر کاری که فلز نتوانسته بود بکند کاغذ انجام داد.
این کاغذ بعضی ها را ارزشمند خطاب می کرد به بعضی ها واژه ارباب می داد و خیلی ها را به اسارت و اعمال زشت مجبور می کرد. این کاغذ دشمن عشق و صفا و محبت و همدلی بود. کم کم جمعیت فزونی یافت، ما حاکمان زمین شده بودیم و حیوانات و طبیعت را به اسارت گرفته بودیم. خانه ها کوچکتر شد و ارتفاعشان بلندتر و فامیل ها هم از هم دور شدند و دیگر فقط خانواده باقی مانده بود و از صبح تا شب در راستای به دست آوردن آن کاغذ کار کردن. برق کشف شد، فیزیک و شیمی به اوج تحلیل خود رسیدند و شب ها مثل روز روشن شدند؛ اما دل ها تاریک تر شدند، آلودگی های نوری دیگر اجازه دیدن کهکشان و سیارات را نمی دادند و آسمان هم آلوده شد و نور عشق کم تر به زمین می رسید.
خودروها اختراع شدند که تردد بشر را راحت کنند؛ اما کم کم شده بودند وسیله ای برای فخر فروشی و نماینده رسمی کاغذ و فلز چون همه خودرو نداشتند و فقط انسان هایی به ظاهر آدم نما که از آن کاغذها بیشتر داشتند می توانستند تهیه کنند.
صنعت لوازم و ابزار پیش رفته ای برای کشاورزی و دامپروری اختراع کرد؛ اما این وسایل هم هزاران نفر را بیکار کردند و قیمت غذا را افزایش دادند. این بار صنعت باعث جنگ شد و هرکس برای منابع بیشتر و اثبات اینکه برتر است آتش شعله خشم و جنگ را بیشتر می کرد. جنگ های جهانی شکل گرفتند و میلیون ها نفر بیگناه جانشان را از دست دادند و بمب های اتم مردم را به بخار تبدیل کرد و کسانی که این اعمال زشت و ناپسند را انجام داده بودند و زن ها و کودک ها و جوانان را با بمب ها کشته بودند به خود می بالیدند و خود را قدرت برتر می دانستند و جشن ها می گرفتند و ملت ها و کشورهای زیادی را به استعمار خود درآوردند و تخم کینه و ظلم را گسترانیدند.
بعد از جنگ و استعمار شروع به استخراج منابع و هر چه بیشتر آلوده کردن زمین کردند. انسان ها تا جایی پیش رفتند که دیگر کتاب هایی به اسم افسانه وجود داشت که دورانی را تداعی می کرد که صلح و عشق در همه جا گسترده بود و در این بین حیوانات و طبیعت هم آسیب جدی و جبران ناپذیری دیده بودند. بسیاری از کشورها که زمین هایی سرشار از منابع داشتند به خاطر مستعمره بودن شرایط وحشتناکی داشتند و سوء تغذیه و بیماری های مختلف جان کودکان بی گناه را در آن جا می گرفت؛ البته سازمان هایی هم تحت عنوان حافظت از بشر یا طبیعت شکل گرفته بودند که بود و نبودشان یکی بود چون اعضای آن همان اعضای کشورهای استعمارگر بودند.
کم کم جنگ ها کاهش پیدا کرده بودند و این بار همان حسد و طمع خودشان را تقویت کردند و در غالب تحریم و ظلم به برخی از کشورها خودشان را نشان می دادند. به خاطر آزمایش های متداول و استخراج بیش از حد منابع به قدری به اکوسیستم زمین آسیب وارد آوردند که دمای زمین را تغییر دادند و بسیاری از گونه های جانوری و گیاهی را نابود ساختند و حالا دنبال راهی برای رفتن به یک سیاره دیگر هستند؛ چون خودشان می دانند چه بلایی سر این کره خاکی، آبی آورده اند و آنچنان هزینه های سنگینی می کنند که بتوانند یک درخت را در سیاره ای دیگر رشد دهند.
در صورتی که درختان و جنگل های زمین را به نابودی کشانده اند. آری انسان ها آن انسان های درون غار نبودند. از آن شبی که همه در غار بودیم هزاران یا شاید میلیون ها سال گذشته بود.
از آن نقاشی هایی که یادآور عشق بر روی صخره ها بودند چیزی به جز یک آثار هنری نمانده بود. تازه انسان های نوین که دنیا را به گند کشیده بودند، به آن انسان های عاشق، لقب نخستین را داده بودند و آن ها را وحشی خطاب می کردند. واقعا جای خنده و بعد گریه داشت که انسان های فلز پرست به انسان های عاشق می گفتند وحشی!! شاید آن زمان ها ما فقط تکه برگی یا پوستی روی بدنمان بود و لباسی نبود؛ اما شرافت و حیا و حجاب درون وجودمان بود و همانند انسان های نوین همه چیز را برای خودمان نمی خواستیم.

تعداد صفحات

47

شابک

978-622-378-107-0

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.